معنی فقیه سده چهارم
حل جدول
کلینی
لغت نامه دهخدا
فقیه. [ف َ] (ع ص) دانا. (منتهی الارب). دانشمند. (غیاث) (از اقرب الموارد). || دریابنده. رجوع به فَقِه شود. || فحل فقیه، گشن ماهر و زیرک در گشنی کردن. (منتهی الارب). || دانای علم دین. ج، فقهاء. (منتهی الارب) (غیاث). عالم علم فقه. (از اقرب الموارد): عجب است از روزگار که میان خواجه احمد و آن فقیه همیشه بد بود. (تاریخ بیهقی). بخط بوحنیفه چند کتاب دیده بود. (تاریخ بیهقی). من در مطالعت این کتاب تاریخ، از فقیه بوحنیفه ٔ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی).
آنکه فقیه است از املاک او
پاکتر آن است که از رشوت است.
ناصرخسرو.
آن را بدو بهل که همی گوید
من دیده ام فقیه بخارا را.
ناصرخسرو.
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شوم.
ناصرخسرو
مؤدب شوم یا فقیه و محدث
کاحادیث مسند کنم استماعی.
خاقانی.
در ناف دو علم بوی طیب است
وآن هر دو فقیه یا طبیب است.
نظامی.
پس فقیهش بانگ برزد کای پسر
باز کن دستار را، آنگه ببر.
مولوی.
راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.
سعدی.
سرهنگ لطیف خوی دلدار
بهتر ز فقیه مردم آزار.
سعدی.
هرکه هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آوران پاک نفس.
سعدی.
آنکه نداند رقمی بهر نام
به ز فقیهی که بود ناتمام.
امیرخسرو.
چهارم
چهارم. [چ َ / چ ِ رُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) عدد ترتیبی، که در مرتبه ٔ چهار قرار گیرد: اِرباع، چهارم به آب آمدن اشتر. (از تاج المصادربیهقی). رابِع. رابِعَه. (منتهی الارب):
چهارم علی بود جفت بتول
که او را بخوبی ستاید رسول.
فردوسی.
چهارم شمار سپهر بلند
همی برگرفتی چه و چون و چند.
فردوسی.
یکی چون دیده ٔ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی.
منوچهری.
|| انگشت چهارمین چون از سوی ابهام شمارند. || از درجه ٔ چهارم (اصطلاح طب). رجوع به درجه شود. (یادداشت مؤلف).
- تب چهارم، تب رِبع. حُمی الربع: اشترغاز بدو [به انجدان] نزدیک است و تب چهارم را سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- چهارم اسطرلاب، کنایه از قرآن است. رجوع به چارم اسطرلاب شود.
- چهارم بلاد، اقلیم چهارم که آن خراسان است و منسوب به آفتاب میباشد. (شرفنامه ٔ منیری).
عماد فقیه
عماد فقیه. [ع ِ دِ ف َ] (اِخ) علی کرمانی، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه. از عرفای قرن هشتم هَ. ق. رجوع به عمادالدین کرمانی شود.
تعبیر خواب
اگر جاهلی در خواب بیند که فقیه و فاضل شد، دلیل که به بلائی مبتلا شود. اگر بیننده عالم بود، دلیل شرف و بزرگی است و نامش در آن دیار منتشر شود. اگر عامی بیند که فاضل شد، دلیل که یاور شود. اگر بیننده عالم بود قاضی شود. - محمد بن سیرین
فرهنگ معین
(فَ) [ع.] (ص.) عالم به احکام شرع.
فرهنگ فارسی هوشیار
دانا، دانشمند، دریابنده
فرهنگ فارسی آزاد
فَقِیه، بسیار با فهم و با فطانت، بسیار عالم، عالم به فقه (به معانی فقه توجه شود)، (جمع: فُقَهاء)،
فَقِیه، گمشده، مفقود، از دست ر فته، مجازاً از این عالم رفته،
فارسی به آلمانی
Advokat (m), Jurist (m), Rechtsanwalt (m)
فرهنگ عمید
عالِم به احکام شرع، متخصص در علم فقه،
فرهنگ واژههای فارسی سره
دین شناس
کلمات بیگانه به فارسی
دین شناس
مترادف و متضاد زبان فارسی
دانشمند، شریعتمدار، عالم، مجتهد، مرجع
فارسی به عربی
محامی
معادل ابجد
513